دلنبشته های تابناک

ساخت وبلاگ
در جای دور افتاده ای کار می کردم که وسایط نقلیه عمومی، زیاد از برابر آن تردد نمی کردند.روی این حساب، با پایان ساعات اداری باید مدت ها منتظر می ماندم تا وسیله نقلیه عمومی "جا دار" از راه رسیده و مرا هم با خود ببرد!یکبار که مطابق معمول منتظر ماشین بودم یک تریلی از راه رسیده و چند قدم دورتر از من توقف کرد.اول فکر کردم که مشکلی پیدا کرده، اما با استماع بوق های ممتد راننده متوجه شدم که با من کار دارد.راننده تریلی مرا سوار کرده و نزدیک خود نشاند و تا مقصد رساند.به محض رسیدن به مقصد، چون اصلا احتمال این را نمی دادم که راننده تریلی مسافر کشی هم بکند، تشکر خشک و خالی کرده و عزم رفتن کردم.هنوز چند قدمی دور نشده بودم که همان بوق های ممتد مورد اشاره مجددا مرا به سوی تریلی هدایت کرد.راننده تریلی این بار در کمال عصبانیت مرا مخاطب قرار داده و گفت: "محبت که گناه نیست! هست!؟"اول متوجه منظور او نشدم، اما بعد کرایه را دو دستی تقدیم او نموده و از او دور شدم.سر راه تریلی تا منزل به معنی محبت فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که روزانه، در انواع و اقسام بازارها، کلی، محبت و پول رد و بدل می شود و لذا اگر شاهد درگیری ها و نزاع ها و کشت و کشتارهای کوچه ای و خیابانی هستیم و فکر می کنیم بیشترشان سر مسائل مادی است کاملا در اشتباه به سر می بریم و عامل اصلی این داستان ها و ماجراها این است که یکی به دیگری زیادی محبت کرده و یا یکی قدر و قیمت محبتی که به وی شده را به اندازه کافی ندانسته است! + نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آذر ۱۴۰۲ ساعت 13:27 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 1:22

چند روز پیش، یکی از همکاران، در حال تماشای یک برنامه سیمایی، گفت: "چطور به این جوونی استخدام شده؟ حتما پارتی داشته!"در جواب گفتم: "من کسی را می شناسم که بدون پارتی در صدا و سیما استخدام شده است؛ هر چند ماجرا به سال های بسیار دور بر می گردد!"سوال "اون کیه؟" را با فکر کردن به اینکه "مورد"، احتمالا، با گوینده هم نفس و برای او مقدس نیست! را بصورت "استاد جواد خیابانی" پاسخ دادم.جواد را از نوجوانی می شناسم و خوب می دانم که در زمان استخدام در صدا و سیما پارتی نداشت.ظاهرا استخدام خیابانی اینطور بوده که او طی نامه ای درخواست استخدام می دهد و در ضمن قید می کند که "چون پارتی ندارد قطعا استخدام نخواهد شد!"شنیده ها حکایت از آن دارد که جواد، نقطه ضعف مردان برره ای را مورد هدف قرار داده و لذا پاسخ دریافتی، اینطوری ها هم نیست و اگر خوب باشی استخدام می شوی، باب دل خیابانی می شود.چند روز قبل از این ماجرا هم دوست عزیزی با روزنامه اطلاعات تماس گرفته و گفته بود که چون ماکویی و یکی دو نفر دیگر پارتی دارند؛ فقط نوشته های آن ها را در صفحه "گفته ها و نوشته ها" چاپ می کنید.در پاسخ گفتم که زمانی که نوشته های من در جایی چاپ نمی شد؛ این روزنامه اطلاعات بود که برای نخستین بار اقدام به انتشار نوشته ای از من، که زیاد هم چنگی به دل نمی زد، کرد( شاید هم روزنامه اطلاعات، به قول ایرج پزشکزاد، در ناصیه من یک "ژولیوس سزار" دیده بود!)بعدها نوشته های زیادی از من در سایت های فراوان و یکی دو روزنامه معروف چاپ شد؛ هم انتقاد گرفتم، هم پیشنهاد و هم باب بحث ها و گفتگوهای داغ یا تا اندازه ای داغ را گشودم!اما نکته جالب این است که طی سال ها نویسندگی حتی "ریالی" از این بابت دشت نکردم!ناگفته پیداست که دارنده پارتی نمی نویسد دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 1:22

متقلبان کنکور سراسری بالاخره پیروز شدند و دیوان عدالت اداری رای به بازگشت آن ها به محل تحصیل را صادر کرد!ماجرا هم اینطور بوده که چون، بنا به گفته دیوان، متقلب ها سر جلسه آزمون گیر نیفتاده بودند و بعدا معلوم شده بود که تقلب کرده اند، خلاف آن ها ربطی به سازمان سنجش( و احتمالا هیچ جای دیگر) نداشته و سازمان می بایست با ایشان همانند شتری که دیده نمی شود تا می نمود!شاید برخی "حکم" را درست بپندارند؛ اما از نظر من این به این می ماند که شما دزد را در هنگام فروش اموال مسروقه گیر بیندازید و او بگوید که چون در چهار دیواری خانه شما گیر نیفتاده، آزاد است تا با اموال شما هر کاری بخواهد بکند!نکته جالب ماجرا این است که در اینصورت "مال خر" هم نباید مجرم محسوب شود؛ همچنانکه به بیماری که جهت مداوا به پزشک متقلب، یعنی دکتری که با تقلب سر از دانشگاه درآورده است، مراجعه کرده نمی توان گفت که پول ویزیت را باید به دکتر درست و حسابی بدهد و نه آنی که معلوم نیست از کجا و چطور مدرک گرفته است! + نوشته شده در سه شنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲ ساعت 17:52 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 29 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت: 1:22

نفر اول 200 هزار تومان داد، وارد اتاق دکتر شد و فوری بیرون آمد!دومی 200 هزار تومان داد، وارد اتاق دکتر شد و بعد از نیم ساعت خارج شد!سومی 200 هزار تومان داد، وارد اتاق دکتر شد و کارش را 15 دقیقه ای به سامان رسانید!معلوم است که اگر کسی در مقام "اعتراض" به منشی بگوید که "این چه وضعی است؟" به جز جواب "کار بیماران معلوم نیست! بعضی ها کارشان زیاد طول می کشد و برخی کارشان فوری، فوتی راه می افتد" را نخواهد شنید!مسلما؛ حرف منشی به دور از منطق و واقعیت است و ما خوب می دانیم که روحیه شرقی ما ایرانی ها در مدت زمان ویزیت و معاینه تاثیر به سزایی دارد؛ به گونه ای که بیماران خجالتی و ماخوذ به حیایی که از زمان حضور در اتاق دکتر نگران وقت بیرونی ها هستند نیمی از مشکلات و مسائل مرتبط با بیماری را پنهان داشته و نیامده خارج می شوند و در عوض آن هایی که حساب قران، قران خرجی که بابت ویزیت کرده اند را دارند تلاش می کنند که به بیان مشکلات و مسائل مرتبط با بیماری خود بسنده نکرده و در زمان حضور در اتاق پزشک، بر دیده منت نهادن سفارش های فامیل نزدیک و دور، که دارای بن مایه "از دکتر بپرس....!" است، را هم فراموش نکنند!با این حساب؛ شاید اگر ویزیت پزشکان محترم در عوض اینکه بابت "هر بار معاینه" اخذ شود، مثلا، به زمان 15 دقیقه ای اختصاص داده می شد و منشی با پس دادن بخشی از "حق ویزیت" بیمارانی که وقت کمی از دکتر گرفته بودند، "طول داده ها" را بابت "اضافه خدمت پزشک" و "گرفتن وقت بیماران در صف انتظار" جریمه می کرد، مدیریت مطب بهتر و درست تر صورت می گرفت و عدالت اجتماعی "درمان گاه" بیشتر رعایت می شد!انجام این "مهم" قطعا سخت نیست و فقط همت والای پزشکان را می طلبد و اعتقاد قلبی آن ها مبنی بر اینکه "وقت بیماران حاضر دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 29 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 17:43

ملا در صف نان ایستاده بود و از شلوغی آن کلافه شده بود!لذا؛ برای خلوت کردن صف و زودتر گرفتن نان، تمهیدی اندیشیده و به منتظران نان چنین گفت: "چه ایستاده اید که دو کوچه پایینتر آش نذری می دهند!"جماعت به یکباره برای گرفتن آش هجوم برده و جلو نانوایی را کاملا خالی کردند.ملا که چنین دید پیش خود فکر کرد که نکند واقعا دو کوچه پایینتر آش مجانی دهند!او به دنبال این فکر از خرید نان صرف نظر کرد و در طب آش رایگان بر آمد.در روزگار ما هم، انصافا، آدم هایی از هر قشر یافت می شوند که بی آنکه سند و مدرکی در دست داشته باشند فکر می کنند که واقعیتی که وجود خارجی ندارد، وجود خارجی دارد! داستان زیر داستان یکی از آن ها را حکایت می کند:انجام بخشی از کار را بصورت دورکاری به یکی از آشنایان مدیر عامل شرکت محول کرده بودیم!کار که تحویل من، به عنوان مدیر پروژه، شد دیدم که بیش از گزارش مهندسی به نقاشی کودک پیش دبستانی و بچه 5 ساله می ماند!با خیال خام "زیر آب زنی" سراغ مدیر عامل رفتم؛ اما ایشان در کمال عصبانیت گفت: " من همین یکی را هم به زور جور کردم. کلی هم بابت کار پول گرفته! یا همین را بفرست یا خودت درستش کن!"با زدن توی سر خود و انواع و اقسام مراجع و رفرنس ها و جستجوهای فراوان اینترنتی، کار را از حالت و قالب نقاشی کودک 5 ساله خارج کرده و تبدیل به گزارش "شبه مهندسی" نمودم.با این حال؛ چون بد بود مدیر پروژه، که باید فقط هماهنگی بین اعضای دخیل و کارهای مقرر را انجام دهد، کار مهندسی هم بکند، جهت دفاع از کار به همراه کودک پیش دبستانی عازم محل مورد نظر، دفتر کارفرما، شدیم.در حالی که دل توی دلم نبود که کارفرما چگونه با گزارش دریافتی برخورد می کند، مراتب تشکر و قدردانی از کار صورت گرفته به سوی ما سرازیر گردید و کا دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 17:43

باران به شدت می بارید و تلفن همراهم مرتب زنگ می خورد!از آنجا که عادت نداشتم هیچ تماسی را بی پاسخ بگذارم جواب تلفن را دادم.آنور خطی از خوزستان تماس گرفته بود و مشاوره می خواست!با دلخوری نشات گرفته از "خیسی مطلق" جواب او را دادم و در حین جوابدهی به این فکر کردم که طرف چه دل خجسته ای دارد که در حال گرفتن حمام آفتاب زنگ زده و کوچکترین اعتنایی به من "موش آبکشیده" ندارد!پس از پایان مکالمه، به خانه بازگشتم!با روبراه شدن اوضاع و احوال جسمی و روحی و هنگامی که فکر و ذهنم آرام گرفت به این فکر کردم که آنی که از خوزستان، بطور غیر تصویری، زنگ زده از کجا باید بداند من در چه شرایطی هستم و وفق آن شرایط مکالمه را تا جایی که ممکن است کوتاه کرده و یا "بعدا تماس می گیرم" بگوید!چند روز بعد از این اتفاق ماجرا، به گونه معکوس، برای من اتفاق افتاد!با دوست تازه دامادم تماس گرفته و تلاش کردم با شوخی و خنده سر صحبت را باز کنم!دوست گرامی، به مجرد یافتن فرصت پاسخگویی، "من بهشت زهرا هستم" را به سمع من رسانیده و موجب شد دست و پایم را کاملا جمع کرده و "ببخشید! خدا بد نده! من خبر نداشتم!" بگویم.ماجراهای بالا این روزها زیاد اتفاق می افتد؛ زیرا در زمان های قدیم، که مردم دیگر خواه تر از امروز بودند، عادت مالوف این بود که در دنباله "سلام و علیک"، "حالت چطوره؟" هم گفته شود.جواب "حالت چطوره؟" هم لحن گفتار سوال کننده را تحت تاثیر قرار می داد و هم باعث می شد کلمات و عبارات بسیار بیشتر از امروز از "هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد" تبعیت نماید!امروزه، اما، متاسفانه، دیگر از این خبرها نیست و خودخواهی آدم ها باعث شده آن ها بی توجه به اوضاع و احوال آنور خطی ها یکراست سراغ اصل مطلب و کار خودشان بروند!با این حساب؛ چرا بای دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 30 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 17:43

در زمان شتر و اسب و قاطر و الاغ، مردمان مومن، خئد را از اقصی نقاط جهان با پای پیاده به عربستان می رساندند تا در مراسم حج شرکت نمایند.امروزه، اما، که تردد بسیار سریعتر و راحت تر شده و انواع و اقسام وسایل زمینی و هوایی و دریایی، از اتومبیل سواری و اتوبوس و قطار و مترو و تراموا گرفته تا هواپیما و کشتی، امکان رفت و آمدهای مدل جدید را فراهم ساخته اند؛ بسیاری از مومنین ترجیح می دهند رنج سفر را بر خویشتن هموار نساخته و در عوض، "نایب الزیاره" را راهی یک مکان زیارتی نمایند!قطعا؛ از بیماران و کهنسالانی که توان و نای رفتن ندارند انتظار چندانی نیست، اما شایسته نیست جوان هایی که پای رفتن دارند بی پولی را بهانه ساخته و در عوض خود، یکی، که راهش بصورت خود خواسته به مکان زیارتی افتاده، را "نایب الزیاره" نمایند.لذا؛ از نظر من، اغلب کسانی که برای خود "نایب الزیاره" بی اجر و مزد می تراشند را آن هایی تشکیل می دهند که عادت کرده اند کار خود را به دیگران محول کرده و تنها در هنگامی که در انجام این مهم درمانده شدند، فکر "خودم هم انجام دهم بد نیست!" را، همانند داستان زیر، وارد مخلیه نمایند:پسرم اره را از همسایه قرض گرفتس؟با با جان! همسایه می گوید اره ندارد!عیب ندارد پسرم! زود بدو اره را از انبار خودمان بیاور تا این درخت را اره کنیم! + نوشته شده در یکشنبه پنجم آذر ۱۴۰۲ ساعت 12:56 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 5:47

در مورد بزرگی گفته شده که وقتی مخاطب "تو چطور خواهی مرد؟" قرار می گیرد، روی زمین دراز کشیده و با ادای "اینطور!" به راحتی آب خوردن، جان به جان آفرین تسلیم می کند!قطعا؛ نام نبرده فقط بابت حیات پس از مرگ خود نگران بوده و او اگر در زمانه ما زیست می کرد و هراسان هزینه های مراسم ویژه خود و، بالاخص، خرید قبر می بود؛ احتمالا با فکر اینکه "مانده ها باید بعد از من چه خاکی بر سر کنند؟!" از مردن راحت صرف نظر می فرمود!در چنین صورتی؛ دور و بری ها و اطرافیان هم به راحتی اجازه نمی دادند کسی بدون پیش بینی نحوه حیات اقربا و دوستان و آشنایانی که فعلا در صف انتظار مرگ هستند، در گسیل به سرای باقی شتاب کند و به ضرب و زور چوب و چماق( احیا که جای خود دارد!) هم شده نهایت تلاش خود را صورت می دادند تا مرحوم و مرحومه و تازه درگذشته را به سوی سرای فانی برگردانند! + نوشته شده در دوشنبه ششم آذر ۱۴۰۲ ساعت 17:53 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 44 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 5:47

آقای مسئول در اتاق خویش حضور نداشت و منشی به من پیام "جلسه دارند" را مخابره نمود!وقتی از او سوال "کی جلسه تمام می شود؟" را پرسیدم، با بی تفاوتی شانه ای بالا انداخت و "خدا می داند!" گفت!این جواب، انصافا، از آن جواب ها است، زیرا آدم خوب می داند که اگر بی خیال داستان شده و، با محول کردن کار امروز به فردا، از اتاق خارج گردد، ممکن است فردا با دشت خبر " دو دقیقه بعد از رفتن شما جلسه تمام شد!" حسرت نکشیدن انتظار را بخورد!از طرف دیگر، اگر آدم در چنین مواقعی "می مانم تا بیاید" بگوید، شاید ساعات انتظار آنقدر طولانی شود که آقای مسئول "لطفا فردا تشریف بیاورید" گفته و یا، بدتر از آن، به دلیل اینکه جلسه باب میلش جلو نرفته است تلافی آن را سر اولین ارباب رجوع دم دست در بیاورد!لذا؛ "معلوم نیست کی جلسه تمام می شود"، که به مدت زمان جلسه اشاره می کند، یک جورهایی همانند "معلوم نیست کجا رفته اند؟"، که به مکان مجهول مقام مسئول ربط پیدا می کند، است و همانطور که مقام مسئول باید در طی ساعات اداری در محل کار باشد و اگر در ماموریت یا مرخصی است زمان حضور را واضح و شفاف اعلام نماید، حضور ایشان در جلسات، هر جلسه ای می خواهد باشد، باید تایم و زمان مشخص داشته باشد و هر ارباب رجوعی را مستحضر "امروز برو، فردا بیا!" یا "دو دقیقه دیگر نوبت شما می شود" نماید! + نوشته شده در سه شنبه هفتم آذر ۱۴۰۲ ساعت 14:40 توسط محمد ماکویی  |  دلنبشته های تابناک...
ما را در سایت دلنبشته های تابناک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6delnebeshtever15 بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 5:47